عاشق...
روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد.
مرد نمازش را شکست و گفت: مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم، برای چه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت: عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم، تو عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی؟
- ۰ نظر
- ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۵۵